ای رخ تو بهار و گلشن من


همچو جانست عشق در تن من

راست چون زلف تو بود تاریک


بی رخ تو جهان روشن من

همچو خورشید و ماه در تابد


عشق تو هر شبی ز روزن من

دست تو طوق گردن دگری


عشق تو طوق گردن من

ماه را راه گم شود بر چرخ


هر شبی از خروش و شیون من

گر تو یک ره جمال بنمایی


برزند بابهشت برزن من

خاک پایت برم چو سرمه به کار


گر چه دادی به باد خرمن من

رنجه کن پای خویش و کوته کن


دست جور و بلا ز دامن من

رادمری کنی به در نبری


بنهی بار خلق بر تن من

چون درآیی ز در توام به زمان


بردمد لاله زار و سوسن من

تا سنایی ترا همی گوید


ای رخ تو بهار و گلشن من